اقتصاد، علم پیچیدهای است. گاهی اقتصاددانها هم افراد پیچیدهای به نظر میرسند. اما هر چیز پیچیدهای یک چهره ساده دارد که واقعیت خود را در آن به نمایش گذاشته است. «لس لیوینگستون» در کتاب «اقتصاد به زبان ساده» از چهره مفهومهای پیچیده اقتصادی پرده برداشته و آنها را با واژگانی ساده و در قالب مثالهایی روان برای علاقهمندان به اقتصاد توضیح داده است.خلاصه کتاب اقتصاد به زبان ساده (Economics Made Easy)در این قسمت از گار نیوز، خلاصهای از کتاب «Economics made easy» را با هم مرور میکنیم. با ما همراه باشید.لس لیوینگستون نویسنده کتاب اقتصاد به زبان ساده چه کسی است؟«لس لیوینگستون» (Les Livingstone) اقتصاددان، نویسنده و مدیر گروه رشتههای MBA، اقتصاد، امور مالی و حسابداری در دانشگاه مریلند است. او که فارغالتحصیل رشته مدیریت MBA و دکتری اقتصاد از دانشگاه «استنفورد» (Stanford University) است از سال ۱۹۹۱ به عنوان مشاور تجاری با بسیاری از شرکتهای بزرگ خصوصی و دولتی همکاری کرده است.لیوینگستون به عنوان استاد برجسته و رئیس چند دانشگاه از جمله «دانشگاه ایالتی اُهایو» مشغول به فعالیت بوده و علاوه بر مقالههای فراوان، ۲۲ کتاب را هم منتشر کرده است.در کتاب اقتصاد به زبان ساده روی سخن او با کسانی است که تازه میخواهند قدمهای آشنایی با این علم شیرین را بردارند. لیوینگستون در این کتاب بدون استفاده از فرمولها یا رابطههای ریاضی پیچیده و به زبانی ساده، تنها به توضیح مفهوم اقتصاد پرداخته است.کمیابی، درس اول اقتصادداستان زندگی انسانها روی کره زمین، داستان شکار منابع محدود توسط آدمهایی با خواستههای نامحدود است. این بیعدالتی در توزیع منابع، باعث میشود که مردم بخشی از جهان از ثروت، آرامش و سلامتی برخوردار باشند و بخش دیگر آن با سایهای از فقر، جنگ و بیماری دست و پنجه نرم کنند. موضوع کمیابی، اولین درسی است باید آن را در کلاس اقتصاد بیاموزید.کمیابی فقط محدود به فقرا نیست؛ کمیابی یک تفکر است. حتی کسانی که بسیار ثروتمند هستند باز هم کمبود را احساس میکنند؛ آنها بیشتر و بیشتر میخواهند و حتی خودشان هم نمیدانند که آیا این خواستنها انتهایی دارد یا نه؟ حالا این پرسش مطرح است که چرا برخی کشورها و مردمی که در آن زندگی میکنند، با وجود همین منابع محدود، زندگی خوبی دارند و حتی میتوان گفت که ثروتمند هستند اما برخی دیگر، داشتن چنین وضعیتی را حتی در خواب هم تصور نمیکنند؟ شاید بتوان پاسخ آن را در شیوه قانونگذاری و اهمیت دادن به موضوع «حق مالکیت افراد» پیدا کرد.وقتی یک دولت یا حکومت، چنین قوانینی را تصویب کند به علت بهینه شدن نظام اقتصادی و امیدی که در قلب تولیدکنندگان ایجاد میشود چرخهای لنگان اقتصاد یک کشور دوباره به چرخش درمیآیند.با کارآمدترین نظام اقتصادی جهان آشنا شویددر اقتصاد، معاملههای فراوانی انجام میشوند. اما دو نوع از این معاملهها برای ساخت یک نظام اقتصادی بهینه ضروری هستند. این دو نوع معامله شامل معاملههای «کارآمد» و «پارتو» میشوند. اجازه بدهید قبل از هر چیز این دو نوع معامله را تعریف کنیم.معامله کارآمد: به معاملهای گفته میشود که در آن یک خریدار و یک فروشنده وجود دارند و هر دو بعد از انجام معامله احساس رضایت و برتری میکنند. چون با خود میاندیشند چیزی که به دست آوردهاند، ارزشمندتر از چیزی است که از دست دادهاند.معامله پارتو: احتمالا باید پارتو را بیشتر با اصل معروف ۲۰/۸۰ بشناسید. او اقتصاددانی است که ثابت کرد، ۸۰ درصد ثروت جهان توسط ۲۰ درصد مردم تولید میشود. نمونههای نسبت پاتو را در هر جایی میتوانید پیدا کنید. اما معامله پارتو، معاملهای است که در طول آن هر دو طرف سود ببرند. در واقع میتوان آن را معاملهای برد – برد خطاب کرد.وقتی در یک اقتصاد، این دو معامله به راحتی انجام شوند، یعنی نظام اقتصادی حاکم بر آن جامعه از نوع آزاد است. چنین اقتصادی باعث میشود تا مردم با آزادی کامل اما در چهارچوب قوانین و رعایت حق مالکیت دست به انجام کارهای اقتصادی بزنند.خودکفایی خوب است یا بد؟بخش بزرگی از مایحتاج روزانه کشاورزان به دست خودشان تولید یا فرآوری میگردد. اما آیا این موضوع باعث میشود که آنها به طور کامل، تمام نیازهایشان را برطرف کنند و هرگز به بازار نروند؟ خیر.شاید آنها بتوانند با تلاش فراوان در بخش کوچکی از نیازهایشان به خودکفایی برسند اما همچنان باید بخش بزرگی از نیازهایشان مانند لباس، مواد شوینده، دارو، ابزار و مواردی از این دست را از بازار تهیه کنند.گذشته از اینها، هرچقدر که بیشتر به سمت خودکفایی پیش برویم، کمتر میتوانیم بخشهای دیگر زندگی را احساس کنیم. چون خودکفا شدن نیاز به کار و تلاش بسیار زیادی دارد و این یعنی خداحافظی با استراحت، مسافرت، حس رضایت از زندگی و حتی ثروتمند شدن.بیشتر کشاورزان و به ویژه دامداران، حتی یک روز هم نمیتوانند گاو و گوسفند خود را رها کرده و استراحت کنند. در عوض، کسانی که خریدار محصولات این کشاورزان هستند، بدون آنکه گاوی داشته باشند، شیر میخرند و بدون تحمل زحمتهای باغداری به هنگام برداشت سیب و گیلاس، به اندازه پولشان از آن میوهها خریداری میکنند.در واقع، برخلاف آنچه که به نظر میرسد، انتهای خودکفایی، آسایش و راحتی نیست بلکه همیشه در خدمت بودن و فقر است. چه فقر روحی و چه فقر اقتصادی. یک اقتصاد آزاد و پویا، به جای حرکت به سمت خودکفایی به سراغ «تقسیم کار تخصصی» پیش میرود. تقسیم کار تخصصی باعث ایجاد یک چرخه اقتصادی پر از منفعت میشود.به این ترتیب، شغلها به سمت بسیار تخصصیتر شدن و افزایش کارآمدی حرکت میکنند. به طوری که هر فرد با متخصص شدن در یک زمینه، به یک تکه از پازل برطرف کردن نیازهای دیگران تبدیل میشود و همه مردم با کار در کنار یکدیگر به نیازهایشان پاسخ میدهد. این ماجرا نه تنها باعث افزایش شغل در جامعه میشود بلکه زمینههای افزایش شادی و سلامت روحی را در مردم یک کشور فراهم میکند.منظور از تقاضای موثر در اقتصاد چیست؟بخش مهم علم اقتصاد به توضیح ماجراهای «عرضه و تقاضا» میپردازد. اما واقعا تقاضا به چه معنا است؟ مفهوم تقاضا در اقتصاد با مفهوم تقاضا در زندگی بسیار متفاوت است.در واقع، خواستهها، آرزوها یا حتی نیازها را نمیتوان تقاضا معنی کرد. چون همه افراد نمیتوانند به تمام نیازها و آرزوهایشان پاسخ دهند. آنچه که در اقتصاد از آن با عنوان تقاضا یاد میشود، چیزی کمیاب و تابع قیمت است.این مطلب را حتما بخوانید: معرفی ۹ کتاب خوب روان شناسی بازار بورس که حتما باید بخوانیدسهمیه بندی، گامی دوپهلو در اقتصادگاهی میبینیم که بعضی از کشورها یا دولتها به دلیل سوءمدیریت در منابع محدودشان، به سمت سهمیهبندی کشیده میشوند. این سهمیهبندی به روشهای مختلفی انجام میشود. مانند:جیره بندی سنگینمثل توزیع نفری کالاها که بسیار ناکارآمد است و به طور مستقیم، منابع را مورد هدف قرار میدهد.جداسازی منابع برای افراد خاص جامعهمثل زد و بندهایی که در دوران گذشته توسط حاکمان و پادشاهان صورت میگرفت و در این میان، مردم ضعیف جامعه، قربانی سیاست سهمیهبندی میشدند که خودشان سهمی در آن نداشتند. این نوع سهمیهبندی با وجود آنکه قدرتمند است اما دوام چندانی ندارد. چون روی قشر ضعیف جامعه فشار بسیار زیادی وارد میکند، نیروی امید و انگیزه را در تولیدکنندگان از بین میبرد و ثبات اقتصادی و حتی سیاسی جامعه را به خطر میاندازد.دست کاری قیمتهاروشی که در آن با افزایش قیمتها در جامعه، فقط افراد خاصی توانایی خرید پیدا میکنند. میتوان این نوع سهمیهبندی را کارآمد توصیف کرد. زیرا باعث میشود که همه طرفهای معامله سود ببرند. سهم به کارگیری این روش در بهبود وضعیت اقتصادی یک کشور، چشمگیر است. چون باعث حرکت چرخه تولید میشود.چگونه تغییر قیمت میتواند روی خرید کالا تاثیر بگذارد؟در واقع، کاری که تغییر قیمتها انجام میدهد، ایجاد نوعی بازی با کشش قیمتی تقاضا و عرضه است. اجازه بدهید برایتان توضیح بدهم. بنزین را در نظر بگیرید. بیشتر ما در طول روز به شکلی از بنزین استفاده میکنیم. برخی از ما با اتومبیل شخصیمان و به صورت مستقیم و برخی دیگر با تاکسی سوار شدن به صورت غیرمستقیم در حال پرداخت بهای بنزین هستیم. پس این بدان معنی است که ما هر طور که شده به بنزین نیاز داریم.تصور کنید امروز صبح، قیمت بنزین ۳۰ درصد افزایش پیدا کند. در ابتدا ممکن است افزایش قیمت بنزین باعث شود که مقداری از ترددهای غیرضروری کاهش یابد، مردم از مترو و اتوبوس برای جابهجایی استفاده کنند و به دنبال این ماجرا، میزان مصرف بنزین هم کاهش یابد. اما این فقط یک شوک قیمتی است که بعد از چند روز یا به حالت اول خود برمیگردد یا دست کم، خیلی به آن نزدیک میشود. چون تقاضای بنزین همیشه به قوت خود باقی میماند.در کشش قیمتی عرضه، وقتی یک کالا گران میشود، تولیدکنندگان مقدار بیشتری از این کالا را وارد بازار میکنند تا فروششان افزایش یابد و وقتی یک کالا ارزان میشود، عرضه خود را کاهش میدهند چون دلشان نمیخواهد ضرر کنند.با انواع هزینه آشنا شویددر اقتصاد، هزینههای متفاوتی وجود دارند. مثلا:هزینه فرصتهزینه فرصت، ارزش چیزی است که برای به دست آوردن چیز دیگری میپردازیم. مثلا وقتی بین تماشای مسابقه فوتبال و ورزش کردن، ورزش را انتخاب میکنیم، از دست دادن فرصت تماشای مسابقه فوتبال، هزینه فرصتی است که برای دویدن میپردازیم.هزینه برگشت ناپذیراین هزینهها به پولهایی مربوط میشود که در گذشته و در ازای ارزشی که برای کالاها قائل بودیم پرداخت کردهایم و حالا دیگر وجود ندارند. مثلا پولی که برای پرداخت هزینه ساندویچ ناهارمان خرج کردیم در وقت شام برگشتناپذیر به شمار میرود.هزینه تبعیبه هزینههای تحمیل شده به علت قرار گرفتن در شرایط جدید یا گرفتن تصمیمهای تازه در مورد یک موضوع، هزینههای «تبعی» میگویند. مثلا تصور کنید میخواهید گوشی بخرید و در لحظه آخر، گوشی موردنظرتان ناموجود میشود.از طرفی نمیتوانید بیش از این بدون گوشی بمانید و تنها گزینهای که برای خرید پیش روی شما است، نه شارژر دارد و نه هندزفری. در این شرایط به هزینهای که باید جداگانه برای خرید شارژر و هندزفری بپردازید، هزینه تبعی گفته میشود.هزینه نهایی و هزینه متوسطهزینه نهایی، مجموع مبالغی است که برای تولید یک محصول مصرف شدهاند. اما هزینه متوسط از تقسیم هزینه کلی بر تعداد محصول تولید شده به دست میآید.مثلا اگر شما یک تولیدی کفش داشته باشید، هزینه نهایی، مجموع مبالغی میشود که برای تولید یک جفت کفش میپردازید و هزینه متوسط از تقسیم تمام هزینهای که برای خرید مواد اولیه به صورت عمده، حقوق و بیمه کارگران، مالیات و قبوض پرداختهاید بر تعداد نهایی کفشها به دست میآید.هزینه بیرونیهزینههای بیرونی، به آن دست از هزینهها گفته میشوند که بر افرادی خارج از معامله تحمیل میشوند. چنین هزینههایی هم جنبه مثبت دارند و هم جنبه منفی.مثلا جنبه منفی هزینههای بیرونی به افرادی تحمیل میشود که همیشه با دوچرخه و مترو سرکار میروند و اصلا اتومبیل ندارند اما باید با آلودگی هوای ناشی از خودروهای تکسرنشین دست و پنجه نرم کنند.در مورد جنبه مثبت آن هم میتوان فردی را مثال زد که دیوار بیرونی خانه خود را با استفاده از گیاه موچسب، یکپارچه سبز و زیبا میکند و هزینه مثبت بیرونی این عمل او به وسیله کسانی پرداخت میشود که از سرسبزی این دیوار در فصلهای بهار و تابستان و از سرخی برگهایش در فصل پاییز لذت میبرند.بخش بندی بازار و مدیریت عرضه و تقاضاشاید شما هم از تخفیفهای خاص یک فروشگاه، سینما یا مرکز تفریحی استفاده کرده باشید؛ تخفیفهایی که با وجود اختصاص دادن به قشری خاص، باعث ضرر آن مراکز یا واحدهای تفریحی نمیشوند.مثلا تخفیفی که دانشجویان روی خرید بلیط سینما دریافت میکنند، نمونهای از این دست است که باعث میشود میزان فروش بلیط سینما افزایش پیدا کند. به این کار، «تقسیم بندی بازار» گفته میشود.وقتی بازار هدف یک مجموعه تفریحی، به افرادی که دارای برخی فاکتورها هستند – مثلا دانشجو، کودک زیر ۷ سال، سالمندان بالای ۸۰ سال و … – تقسیم میشود، این دسته از افراد که تقاضای باکشش دارند، نسبت به افرادی که خارج از تخفیف هستند و تقاضای بیکشش دارند، پول کمتری میپردازند و به این ترتیب، هزینهای که برای تخفیفها مصرف شده بود از طریق مشتریان همیشگی، دوباره بازمیگردد.واسطه ها چه نقشی در بازار بازی می کنند؟با وجود آنکه میتوان واسطهها را از بازارها حذف کرد اما نقشی که آنها در چرخه بازار بازی میکنند، غیرقابل حذف است. چون آنها آغازگر زنجیرهای کاربردی از معاملهها هستند که برای بازار مفید است. اجازه بدهید مثالی برایتان بزنم. تصور کنید یک باغدار که تا فصل گذشته میوههایش را با کمک واسطهها به بازار میفروخت، در این فصل تصمیم بگیرد که خودش از ابتدا تا انتهای کار رساندن میوهها به بازار هدف را انجام دهد. در این صورت، او باید خودش تمام وظایفی که آن واسطه یا واسطهها انجام میدادند را برعهده بگیرد. به این ترتیب که:بازار هدف را شناسایی کند.ماشینهایی را برای انتقال میوهها کرایه کند.انبار مناسبی را برای میوههایش پیدا کند.برای فروش میوههایش به دنبال شرکتهای بستهبندی موادغذایی بگردد.کارگرانی را برای بستهبندی میوهها استخدام کند.محصولاتش را به شرکتهای پخش یا بهطور مستقیم به فروشگاهها ببرد.و… .شاید از همان اول، بهتر بود که از واسطهها کمک میگرفت و فقط روی ایفا کردن نقش خودش به عنوان یک تولیدکننده متمرکز میشد.این مطلب را حتما بخوانید: خلاصه کتاب پول استاد بازی اثر آنتونی رابینزفاجعه منابع عمومی«فاجعه منابع عمومی» نظریهای در اقتصاد است که میگوید وجود چیزهای رایگان همگانی، نه تنها تاثیر مثبتی ندارد بلکه باعث نابودی منابع و حتی در ابعاد گستردهتر باعث مرگ انسانها میشود.طبق این نظریه، وقتی یک منبع عمومی مانند جنگل، اقیانوسها، حیات وحش و مراتع برای استفاده همه رایگان باشد، مردم تا جایی که میتوانند و بدون فکر کردن، از آن منبع استفاده میکنند. آنها زمانی دست از این کار برمیدارند که دیگر هیچ منبعی برای هیچکس باقی نمانده باشد. علت چنین ماجرایی در این است که همه فقط به فکر مصرف کردن و برداشتن حق خود هستند.هیچکس به این فکر نمیکند که باید از این منابع محافظت کرد و حتی آنها را برای نسلهای بعدی زنده و قدرتمند نگه داشت. نمونه چنین مصارفی در جای جای جهان دیده میشود.مثلا جنگلها آتش میگیرند و کمتر کسی برای خاموشی آنها قدم برمیدارد چون متعلق به همه است و هر یک فکر میکنند دیگری برای خاموش کردن اقدام میکند یا کارخانههای بزرگ، مواد آلوده خود را به اقیانوسها میریزند چون فکر میکنند آبهای جهانی متعلق به همه و رایگان هستند و هیچ احساس مسئولیتی در این باره نمیکنند. راهحل این مشکل در خصوصی سازی منابع عمومی نهفته است.در این صورت، وقتی یک منبع بزرگ، مالکی داشته باشد نه تنها باعث حفظ آن میشود بلکه بقیه مردم هم میتوانند برای مدتی بسیار طولانی از وجود آن منبع سود ببرند.اقتصاد آزاد به چه معنا است؟اقتصاد، چیزی نیست جز مبادله. همه ما در طول روز و همه تمدنهای جهان در طول تاریخ در حال انجام مبادله چیزهایی که داریم با چیزهایی که نداریم هستیم. تاریخ به ما نشان داد وقتی این مبادلهها، آزاد باشند شاهد رشد و شکوفایی خواهیم بود.اگر قدرتهای اقتصادی را به دو بخش دولتی و خصوصی تقسیم کنیم، در آن صورت میتوان گفت مبادلههایی که در بخش دولتی انجام میشوند، از نوع اجباری و مبادلههای بخش خصوصی از نوع داوطلبانه و آزاد هستند.در کشورهایی مثل کره شمالی، کوبا و بلاروس، حاکمیت بخش دولتی بر اقتصاد باعث گسترش مبادلههای اجباری شده است. به همین دلیل، وضعیت اقتصادی در این کشورها نابهسامان است.در کشورهای اروپایی، سهم بخش دولتی و خصوصی در اقتصاد تقریبا به یک اندازه است. به همین دلیل وضع آنها از کشورهایی مثل کره شمالی خیلی بهتر است اما باز هم نرخ رشد اقتصادی آنها با آمریکا فاصله قابل توجهی دارد.در حال حاضر، آمریکا آزادترین سیستم اقتصادی را در دنیا دارد و سهم بخش دولتی محدود است. با این وجود، هنوز هم فضای کافی برای آزادتر شدن این سیستم در آمریکا وجود دارد.دامپینگ چیست؟هر یک از کشورهای مختلف جهان در تولید یک یا چند کالا و خدمات، تخصص دارند و آن را بهتر از سایر کشورهای جهان انجام میدهند. این بدان معنی است که آنها در آن زمینه، نسبت به کشورهای جهان «مزیت نسبی» دارند.مثلا ژاپنیها در زمینه تولید برخی لوازم الکترونیکی و اتومبیل نسبت به آمریکاییها برتر هستند. از طرفی، آمریکاییها نیز در برخی محصولات، در وضعیتی مشابه نسبت به ژاپنیها به سر میبرند. چنین کشورهایی میتوانند با صادرات کالاها یا خدمات تخصصی خود، نقش مکمل را برای یکدیگر بازی کرده و هر دو به سود برسند.تا اینجای کار، همهچیز در وضعیت ایدئال خود به سر میبرد تا اینکه یک کشور به صورت «دامپینگ» (dumping) دست به صادرات کالاها میزند. دامپینگ به این معنی است که یک کشور، محصولاتی که در کشور مقصد تولید میشوند را به حدی ارزان قیمت به آنها صادر میکند که گویی هیچ سودی از این کار نمیبرد.کمکم، قیمت ارزان محصول آنها جای محصول بومی را در کشور مقصد میگیرد. در نگاه اول، این موضوع اصلا سودمند نیست و حتی برخی از کشورها فکر میکنند که به شکلی مورد حمله اقتصادی کشور صادر کننده قرار گرفتهاند. اما در اصل، این فقط نوعی تخفیف است. اگر هر کدام از کشورها را یک انسان در نظر بگیریم، درک ماجرا سادهتر میشود.تصور کنید یک مرد چینی میخواهد به یک مرد آمریکایی گوشی موبایلی بفروشد که قیمتش یک سوم گوشی مشابهی است که مرد آمریکایی تولید میکند. در این صورت، خرید موبایلی به یک سوم قیمت خیلی به صرفهتر از تولید آن با قیمت اصلی است. در واقع دامپینگ به نفع قشر آسیبپذیر جامعه است.چون به آنها کمک میکند تا کالاهای مورد نیاز خود را با قیمتی بسیار ارزانتر تهیه کنند. اما اگر همهچیز اینقدر خوب است پس چرا دولتهای مختلف هر روز به دنبال وضع قوانین ضد دامپینگ هستند؟ پاسخ ساده است. چون دامپینگ یعنی آزادتر شدن اقتصاد و این دقیقا همان چیزی است که برخی دولتها از آن وحشت دارند.وقتی کالایی توسط یک کشور خارجی با کیفیت قابل قبول و ارزان وارد یک کشور میشود، تولیدکنندگان داخلی به ناچار باید با آن کالا رقابت کنند. برخلاف چیزی که در رسانهها گفته میشود، تولیدکنندگان خوب میتوانند در این رقابت پیروز شوند. کسانی هم که شکست میخورند، به جای برطرف کردن مشکل خود، اصل صادرات دامپینگ را زیر سوال میبرند.درست مثل کودکانی لجباز که وقتی در یک بازی برنده نمیشوند، آن را برهم میزنند! چیزی که مردم جهان به آن نیاز دارند، اقتصاد آزاد و باز هم آزادتر است. چون ثروت و توانمندی آنها در این مسیر نهفته است. در حقیقت، واکنش درست در مقابل دامپینگ، وضع قوانین سختگیرانه نیست، بلکه سازگار شدن و هوشمندانه عمل کردن است.سخن اصلی نویسنده در کتاب اقتصاد به زبان ساده چه بود؟«لس لیوینگستون» بر این باور است که وقتی مردم بدانند در اقتصاد چه میگذرد، میتوانند با نگاهی عمیقتر به جهان و معاملات آن بنگرند. در این صورت، آنها فرصت بهتر تصمیم گرفتن را پیدا خواهند کرد و دیگر نگاهی عجولانه به ماجراهای اقتصادی نخواهند داشت. از طرفی، او میخواست به خوانندگان کتاب نشان دهد که سیاست و اقتصاد، اغلب در جهت مخالف یکدیگر دست به اقدام میزنند.نظر شما چیست؟فکر میکنید خواندن کتابهایی از این دست میتواند در تصمیمگیریهای اقتصادی فردی و جمعی ما تاثیرگذار باشد؟ نظر شما در مورد صادرات دامپینگ توسط کشورهایی مانند چین چیست؟