پارتی‌بازی یک فرمانده برای برادرش!/ خاطره‌ای از شهید جاویدالاثر جلیل شادمانی از زبان خواهرش

به گزارش گروه دیگر رسانه‌های خبرگزاری فارس، سردار «علی شادمانی» معاون هماهنگ‌کننده قرارگاه مرکزی خاتم‌الانبیا در ابتدای جنگ فرماندهی محور سرپل ذهاب را بر عهده داشت. در جریان عملیات الی‌بیت‌المقدس برادرش جلیل شادمانی که از سربازان لشکر ۵۸ ذوالفقار ارتش بود، از سردار شادمانی می‌خواهد تا به فرمانده لشکرش نامه بنویسد و وساطت کند تا وی همراه تیپ اعزامی به خوزستان برود. بعد از نامه‌نگاری، جلیل به خوزستان می‌رود و در آنجا زخمی می‌شود و به اسارت بعثی‌ها درمی‌آید. سه روز بعد نیز در بیمارستان به شهادت می‌رسد. خاطرات حوریه شادمانی از برادر شهیدش را پیش رو دارید. سرباز امام برادرم شهید جاویدالاثر جلیل شادمانی سال ۱۳۴۲ در همدان به دنیا آمد. دوره دانش‌آموزی جلیل مصادف با تظاهرات مردمی علیه رژیم پهلوی بود. او هم در تظاهرات حضور فعال داشت و به همراه دوستانش نیمه‌های شب اعلامیه‌های امام خمینی (ره) را در محله پخش می‌کرد و ترسی از دستگیری توسط ساواک نداشت. پارتی‌بازی خانوادگی وقتی که جلیل ۱۸ ساله بود برای گذراندن دوره خدمت سربازی وارد لشکر ۵۸ ذوالفقار ارتش شد؛ در اواخر سال ۶۰ لشکر ۵۸ ذوالفقار ارتش در گیلانغرب مستقر بود و یک تیپ از لشکر ۵۸ برای مقدمات اجرای عملیات آزادسازی خرمشهر به خوزستان رفته بود. جلیل برای شرکت در عملیات آزادسازی خرمشهر یک لحظه آرام و قرار نداشت؛ لذا به همراه دو نفر از دوستانش به نام‌های سلیمانی و شفقی پیش برادر بزرگ‌ترمان که در ابتدای جنگ فرمانده محور سرپل ذهاب بود، رفت تا ایشان به فرمانده لشکر ارتش نامه بنویسد و وساطت کند این سه نفر هم همراه تیپ اعزامی به خوزستان بروند. فرمانده لشکر ۵۸ ارتش که از جبهه‌های غرب کشور با برادرم سردار علی شادمانی آشنایی داشت، این وساطت را پذیرفت و این سه نفر به منطقه جنوب اعزام شدند. جلیل در مرحله دوم عملیات الی بیت‌المقدس در منطقه جفیر زخمی شد و به اسارت بعثی‌ها درآمد؛ با توجه به جراحتی که داشت، وی را به بیمارستانی در بصره منتقل کردند. اما به گفته همرزمان و همینطور گزارش صلیب سرخ جهانی، جلیل بعد از سه روز بیهوشی و عدم اقدام به موقع برای درمانش در بیمارستان بصره به شهادت رسید و پیکر مطهرش در منطقه‌ا‌ی نامعلوم به خاک سپرده شد. انتظار تا آخر عمر شهید جاویدالاثر جلیل شادمانی آخرین فرزند خانواده بود و به خاطرهمین بیشتر مورد توجه پدر و مادر قرار داشت. وابستگی مادر به جلیل به قدری بود که پس از اعزام وی به جبهه بسیار دلواپس و بی‌قرار بود. به خصوص بی‌خبری از سرنوشت جلیل مادر را بی‌قرارتر کرد. این بی‌خبری به مدت سه سال به طول انجامید. بعد‌ها شنیدیم او به شهادت رسیده و پیکرش گمنام دفن شده است. با این حال مادر همیشه انتظار آمدن عزیزکرده‌اش را می‌کشید تا اینکه در سال ۷۸ با چشم‌های منتظر دیده از جهان فرو بست. این بار انتظار بیش از پیش بر دوش پدر نشست تا بلکه خبری و حتی تکه استخوانی از پیکر مطهر جلیل را در آغوش بگیرد. اما ایشان هم در سال ۸۷ فوت شد و تاکنون هیچ خبر دقیقی از محل تدفین پیکر جلیل به دستمان نرسیده است. آخرین خداحافظی حوریه شادمانی خواهر شهید می‌گوید: جلیل با اینکه از همه فرزندان کم سن و سال‌تر بود، اما نسبت به ما خیلی مهربان و دل‌رحم بود. به پدر و مادرم و خواهرانم خیلی توجه می‌کرد. وقتی که او در تهران سرباز بود، آمد و به پدرم گفت: من از پدر و مادر شهدا خجالت می‌کشم باید اجازه بدهید تا به خرمشهر بروم. در زمان آزادسازی خرمشهر، سه برادرم در خرمشهر بودند و جلیل هم آماده اعزام شد تا به منطقه برود. او قبل از اعزام، به منزلمان آمد تا از من خداحافظی کند. او را بدرقه کردم، رفت و دوباره برگشت و گفت: شاید این آخرین باری باشد که می‌بینم‌تان، شاید برنگردم. همین طور هم شد و دیگر برنگشت. منبع: روزنامه جوان انتهای پیام/

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *